شماره ٥٨٦: آن را که بود تيغ زبان بى لب نان نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آن را که بود تيغ زبان بى لب نان نيست
روزى ز دل خود بود آن را که دهان نيست
محتاج به دريا نبود گوهر سيراب
در ملک قناعت دل و چشم نگران نيست
بر درد کشان ظلمت ايام بود صاف
بر خاطر ما ابر شب جمعه گران نيست
اين پخته نمايان همه خامند سراسر
يک داغ جگرسوز درين لاله ستان نيست
دل را تهى از شکوه به گفتار توان کرد
بسيار بود حرف کسى را که زبان نيست
از قرب کجان، راست برآرد به ستم دست
از تيرچه انديشه، چو در بحر کمان نيست؟
اميد خراج از عدم آباد، فضولى است
ما را طمع بوسه ازان غنچه دهان نيست
نگذاشت نفس رات کنم عمر سبکسير
آرام درين قافله چون ريگ روان نيست
کوتاه نظر عاقبت انديش نباشد
تيرى که هوايى است مقيد به نشان نيست
يکرنگ بود سال و مه کوى خرابات
اينجا شب آدينه و روز رمضان نيست
کفاره تقصير بود خواب پريشان
ما را گله اى صائب از اوضاع جهان نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید