شماره ٥٤٣: چون آينه هر دل که ز روشن گهران است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
چون آينه هر دل که ز روشن گهران است
در نقش بد و نيک به حيرت نگران است
غير از نظر پاک بر آن آينه رخسار
گر آب حيات است، که چون زنگ گران است
چشمى که ز بى شرمى ازو آب نرفته است
چون ديده نرگس به ته پا نگران است
دارد دلى آسوده تر از نقطه مرکز
چون دايره هر کس که ز بى پا و سران است
سهل است اگر گوهر ما را نخريدند
يوسف به زر قلب درين شهر گران است
با قامت او هر که به سروست نظرباز
چون فاخته سر حلقه کوته نظران است
اين راز که چون خرده گل در جگر ماست
فرياد که چون بوى گل از پرده دران است
انصاف نمانده است درين موى ميانان
کوه غم ما فربه ازين خوش کمران نيست
بى خون جگر، آبى اگر هست درين دور
در سينه سنگ و گره بدگهران است
سر حلقه بالغ نظران است چو صائب
چشمى که نظرباز به نوخط پسران است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید