شماره ٥٢٦: ما صافدلان را چه غم از گرد و غبارست؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
ما صافدلان را چه غم از گرد و غبارست؟
زنگار بر آيينه ما جوش بهارست
يک ذره ز سرگشتگى آزار نداريم
بر کشتى ما حلقه گرداب حصارست
چشمى که فروغ از دل بيدار ندارد
شمعى است که شايسته بالين مزارست
چشم بد خورشيد مرا بس که گزيده است
پيشانى صبحم به نظر سينه مارست
چون کام صدف قطره ربايى فن من نيست
چون موج، کمند طلبم بحر شکارست
بلبل شده مشغول به پرداز پر و بال
غافل که شکرخنده گل برق سوارست
در آب و عرق از چه نشسته است ز انجم؟
گر عشق نه بر توسن افلاک سوارست
بگسل ز جهان، ز اطلس افلاک گذر کن
سد ره سوزن، گره آخر تارست
در سينه پر ناوک صائب نفس گرم
برقى است که پنهان شده در بوته خارست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید