شماره ٥١٣: آيينه خورشيد دل بى هوس ماست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آيينه خورشيد دل بى هوس ماست
بيدارى آفاق چو صبح از نفس ماست
هر چند نفس آينه را تار نمايد
روشنگر آيينه دلها نفس ماست
ليلى که گران است بر او ناله مجنون
از حلقه به گوشان نواى جرس ماست
چون شاخ پر از گل ز سر خويش گذشتن
با چهره خندان، ثمر پيشرس ماست
گرگى که کشيده است به خون شيردلان را
امروز به صد خوارى سگ، در مرس ماست
تا هست بجا رشته اى از خرقه هستى
هر خار درين دامن صحرا عسس ماست
هر چند چو نى هستى ما قالب خشکى است
بيدارى اين مرده دلان از نفس ماست
دود از جگر طور به يک جلوه برآرد
اين برق جهانسوز که در خار و خس ماست
امروز حريصى که به اقبال قناعت
در ناخن شکر شکند ني، مگس ماست
آن زنده دلانيم که دلهاى گرانخواب
آسوده به اميد صداى جرس ماست
هست از مى گلرنگ بهار طرب ما
هر جا که بود زاهد خشکى قفس ماست
زنار رگ خامى ما چون رگ سنگ است
خورشيد کباب ثمر ديررس ماست
از بى ادبى نعمت آن حسن خداداد
درمانده تدبير دل بوالهوس ماست
صائب صله اى چشم نداريم ز خوبان
انصافى ازين سنگدلان ملتمس ماست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید