شماره ٤٩٠: از خط حلاوت لب جانان به گرد رفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
از خط حلاوت لب جانان به گرد رفت
از جوش مور اين شکرستان به گرد رفت
در بسته شد ز گرد کسادى دکان عيش
تا پسته ترا لب خندان به گرد رفت
شد ملک حسن زير و زبر از غبار خط
ديوار خشک ماند و گلستان به گرد رفت
از بال و پر فشانى گستاخ طوطيان
لعل لب ترا شکرستان به گرد رفت
صف در برابر صف محشر که مى کشد؟
از خط سبز آن صف مژگان به گرد رفت
صد خضر را چگونه دهد داد، قطره اي؟
از خط طراوت لب جانان به گرد رفت
ايمن ز خط مباش که ديدم به چشم خويش
کز بال مور ملک سليمان به گرد رفت
از بوى گل هنوز دل از هوش مى رود
هر چند آب و رنگ گلستان به گرد رفت
ياقوت آبدار تو آورد عاقبت
خطى به روى کار، که ريحان به گرد رفت
بنشين که از خرام تو اى آب زندگى
چندين هزار سرو خرامان به گرد رفت
صبرى که بود پشت اميدم ازو به کوه
آخر زنى سوارى طفلان به گرد رفت
از بيقرارى دل ديوانه خوى من
زنجير توتيا شد و زندان به گرد رفت
افسوس بر گذشتن موران که مى خورد؟
جايى که تاج و تخت سليمان به گرد رفت
غفلت نگر که خرمن خود را نکرده پاک
از تندباد حادثه دهقان به گرد رفت
چون ابر از جبين هوا آب مى چکد
از بس که آبروى عزيزان به گرد رفت
مجنون ما ز بس که به هر کوچه اى دويد
هموار گشت شهر و بيابان به گرد رفت
از دشمن ضعيف حذر کن که بارها
خواب گران ز جنبش مژگان به گرد رفت
زان سايه اى که سرو تو بر خاکشان فکند
دعواى خونبهاى شهيدان به گرد رفت
صائب که پاک مى کند از روى کف غبار؟
در قلزمى که گوهر غلطان به گرد رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید