شماره ٤٨٥: روزى که حرف عشق مرا بر زبان گذشت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
روزى که حرف عشق مرا بر زبان گذشت
چون خامه مد زخم من از استخوان گذشت
هر رخنه قفس درى از فيض بوده است
صد حيف ازان حيات که در آشيان گذشت
يک بار دست در کمر بلبلان نزد
اين موج گل که از کمر باغبان گذشت
شد پرده هاى ديده روشن، قماش ما
از بوى يوسفى که بر اين کاروان گذشت
تا روى آتشين تو بى پرده شد ز شرم
آيينه همچو آب ز آيينه دان گذشت
برجسته مصرعى است ز ديوان زندگى
چون نى ز عمر آنچه مرا در فغان گذشت
بى حاصلى نگر که شماريم مغتنم
از زندگانى آنچه به خواب گران گذشت
پيغام وبوسه نيست تسلى فزاى من
بازآ که اشتياق من از اين و آن گذشت
صائب ز صبح شيب و سرانجام آن مپرس
چون موسم شباب به خواب گران گذشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید