شماره ٤٥٥: هر شيشه جان خزينه اسرار عشق نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
هر شيشه جان خزينه اسرار عشق نيست
ناموس شيشه اى است که دربار عشق نيست
بزمى است بى چراغ و کدويى است بى شراب
در هر سرى که دولت بيدار عشق نيست
ابرست پرورنده و برق است خانه سوز
تدبير کار عقل بود، کار عشق نيست
خاک افکند چو لقمه تلخ از دهن برون
آن سينه را که مخزن اسرار عشق نيست
دولت اگر چه در قدم سايه هماست
ثابت قدم چو سايه ديوار عشق نيست
نتوان درود کشت فلک را به ماه نو
صيقل حريف سبزه زنگار عشق نيست
هر چند مى رسد به فلک آه و ناله اش
عيسى به تندرستى بيمار عشق نيست
هر شيوه اش ز شيوه ديگر به ذوق تر
يک خار در سراسر گلزار عشق نيست
نشنيده است زمزمه بال جبرئيل
در گوش هر که حلقه گفتار عشق نيست
ريگ روان وادى سرگشتگى شود
هر نقطه اى که در خم پرگار عشق نيست
هر چند دلفريب بود کوچه باغ زلف
اما به خوش قماشى بازار عشق نيست
ابرى است در طلسم سراب اوفتاده است
هر ديده اى که واله رخسار عشق نيست
گوهر ميان گرد يتيمى به سر برد
غير از دل خراب، سزاوار عشق نيست
هر چند آسمان و زمين را گرفته است
يک آفريده محرم اسرار عشق نيست
صائب اگر چه حسن فروشنده اى است سخت
اما حريف ناز خريدار عشق نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید