شماره ٤٤٤: ما را دماغ جنگ و سر کارزار نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
ما را دماغ جنگ و سر کارزار نيست
ورنه دل دو نيم کم از ذوالفقار نيست
ديوانه اى که مى رمد از سنگ کودکان
بيرون کنش ز شهر که کامل عيار نيست
از خواب درگذر که سپهر وجود را
انجم بغير ديده شب زنده دار نيست
چون موجه سراب اسير کشاکش است
پايى که در مقام رضا استوار نيست
پيداست چيست لنگر مشت غبار ما
در عالمى که کوه گران پايدار نيست
با زاهدان خشک مکن گفتگوى عشق
شمشير چوب را جگر کارزار نيست
از دل برون نمى رود اميد بخت سبز
هر چند تخم سوخته را نوبهار نيست
چون وا نمى کند گره از کار هيچ کس؟
دست فلک اگر ز شفق در نگار نيست
از هيزم است آتش سوزنده را حيات
منصور را ملاحظه از چوب دار نيست
چون ماهى ضعيف که افتد در آب تند
در اختيار خويش مرا اختيار نيست
از حال هم ز مرده دلى خلق غافلند
ورنه کدام سينه که لوح مزار نيست؟
خميازه را به خنده غلط کرده اند خلق
ورنه گل شکفت درين خارزار نيست
(با حکمم ايزدى چه بود گير و دار خلق؟
خاشاک را در آب روان اختيار نيست)
(در هيچ سينه نيست که نشکسته ناخنى
يک داغ سر به مهر درين لاله زار نيست)
ريحان زلف اگر چه ز دل زنگ مى برد
صائب به دلنشينى خط غبار نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید