شماره ٤٠٥: موج شراب و موجه آب بقا يکى است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
موج شراب و موجه آب بقا يکى است
هر چند پرده هاست مخالف، نوا يکى است
هر موج ازين محيط اناالبحر مى زند
گر صد هزار دست برآيد دعا يکى است
خواهى به کعبه رو کن و خواهى به سومنات
از اختلاف راه چه غم، رهنما يکى است
اين ما و من نتيجه بيگانگى بود
صد دل به يکدگر چو شود آشنا، يکى است
در کام هر که محو شود در رضاى دوست
با نيشکر حلاوت تير قضا يکى است
در چشم پاک بين نبود رسم امتياز
در آفتاب سايه شاه و گدا يکى است
پرواى سرد و گرم خزان و بهار نيست
آن را که همچو سرو و صنوبر قبا يکى است
بى ساقى و شراب غم از دل نمى رود
اين درد را طبيب يکى و دوا يکى است
هر چند نقش ما يک و از ديگران شش است
نوميد نيستيم ز بردن، خدا يکى است
دانند عاقلان که ظفر در رکاب کيست
هر چند دانه بيعدد و آسيا يکى است
از حرف خود به تيغ نگرديم چون قلم
هر چند دل دو نيم بود حرف ما يکى است
صائب شکايت از ستم يار چون کند؟
هر جا که عشق هست جفا و وفا يکى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید