شماره ٤٠٤: گنجينه جواهر ما پاک گوهرى است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
گنجينه جواهر ما پاک گوهرى است
نقدى که در خزانه ما هست بى زرى است
بر ما چه اعتراض که بى قدر و قيمتم؟
گوهر اگر به خاک فتد جرم جوهرى است
در کار عشق سعى به جايى نمى رسد
در بحر دست و پا زدن از ناشناورى است
دارد دل ترا هوس از عشق بى نصيب
اين شيشه چون تهى شود از مى پر از پرى است
در اشک و آه اگر نکند صرف، غافل است
چون شمع زندگانى آن کس که سرسرى است
پيرى چه خون که در جگر ما نمى کند
قد دوتاى ما دويم چرخ چنبرى است
گفتار دلفريب تو در پرده حجاب
سيلاب عقل و هوش چو سر گوشى پرى است
باقى ز خير کن زر و سيم فناپذير
اى خواجه گر ترا هوس کيمياگرى است
دلبسته هوا به نسيمى فتد ز پا
کوتاهى حيات حباب از سبکسرى است
صائب ز مال حرص يکى مى شود هزار
بيدرد را گمان که غنا در توانگرى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید