شماره ٣٩٤: ما را ز عشق درد و غم بيکرانه است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
ما را ز عشق درد و غم بيکرانه است
درياى بيکنار سراسر ميانه است
غفلت نگشت مانع تعجيل عمر را
در خواب نيز قافله ما روانه است
غافل مشو ز پاس نفس تا حيات هست
کاين شمع در کمين نسيم بهانه است
شد سنگ آب و سختى دل همچنان بجاست
با آن که سالهاست درين شيشه خانه است
هر چند روزگار کند شور بيشتر
خواب گران غفلت ما را فسانه است
از حرف سخن، روى نتابند مبرمان
مرغ حريص را گره دام دانه است
بر توسن سبکرو پا در رکاب عمر
موى سفيد گشته ما تازيانه است
از دلبران طلب خبر دل رميدگان
چون تير در کمان نبود بر نشانه است
در گوشه قفس مگر از دل برآورم
اين خارها که در دلم از آشيانه است
گرديد از نظاره ما حس شوخ چشم
بر آهوى رميده، نگه تازيانه است
در خاکسارى آن که چو صائب تمام شد
بر صدر اگر قرار کند آستانه است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید