شماره ٣٩٠: دل از حريم سينه به مژگان رسيده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
دل از حريم سينه به مژگان رسيده است
کشتى به چار موجه طوفان رسيده است
از دل مجو قرار در آن زلف تابدار
ديوانه ام به سلسله جنبان رسيده است
تا همچو خط لبى به او رسانده ام
صد بار بيشتر به لبم جان رسيده است
افتاده شو که از پر و بال فتادگى
شبنم به آفتاب درخشان رسيده است
جز ماه ناتمام، که از خوان آفتاب
در زير آسمان به لب نان رسيده است؟
طوق گلوى من شده خلخال ساق عرش
قمرى اگر به سرو خرامان رسيده است
احوال زخم و خنجر سيراب او مپرس
لب تشنه اى به چشمه حيوان رسيده است
چون شانه تخته الف زخم گشته ام
تا دست من به طره جانان رسيده است
زان آتشين عذار که خورشيد داغ اوست
ته جرعه اى به لاله عذاران رسيده است
شد بوته گداز، تمامى هلال را
رحم است بر سرى که به سامان رسيده است
لرزد به خود ز قيمت نازل ز سنگ بيش
تا گوهرم به پله ميزان رسيده است
هر چند بسته ام به زنجير پاى من
شور جنون من به بيابان رسيده است
صائب همان ز غيرت خود درکشاکشم
هر چند تيشه ام به رگ کان رسيده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید