شماره ٣٦٠: يک دل هزار زخم نمايان نداشته است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
يک دل هزار زخم نمايان نداشته است
يک گل زمين هزار خيابان نداشته است
کنعان ز آب ديده يعقوب شد خراب
ابر سفيد اين همه باران نداشته است
جز روى او که در عرق شرم غوطه زد
يک برگ گل هزار نگهبان نداشته است
بر عندليب زمزمه عشق تهمت است
عاشق دماغ سير گلستان نداشته است
خود را چنان که هست تماشا نکرده است
هر دلبرى که عاشق حيران نداشته است
خوان سپهر و سفره خاک و بساط دهر
پيش از ظهور عشق نمکدان نداشته است
خواهى شوى عزيز، ز چاه وطن برآى
يوسف بهاى آن به کنعان نداشته است
صد جان بهاى بوسه طلب مى کنى ز خلق
ديگر مگر کسى لب خندان نداشته است؟
صائب اگر چه قلزم عشق آرميده نيست
در هيچ عهد اين همه طوفان نداشته است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید