شماره ٣٥٣: جام شراب مرهم دلهاى خسته است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
جام شراب مرهم دلهاى خسته است
خورشيد موميايى ماه شکسته است
از صد هزار خانه خراب است يادگار
گردى که در عذار تو از خط نشسته است
غافل مشو ز پاس دل ما که بارها
زنجير زلف را به تپيدن گسسته است
ابروى دلفريب تو عيار پيشه اى است
کز چين کمر به بردن دل تنگ بسته است
بر چهره تو خال زمين گير شاهدست
کز آتش تو هيچ سپندى نجسته است
مجنون ز بخت تيره ندارد شکايتى
زير سياه خيمه ليلى نشسته است
زنهار اعتماد مکن بر حجاب حسن
کز شرم، باز ديده خود را نبسته است
از ناتوان عشق مدد جو، که مى کند
کار دم مسيح نسيمى که خسته است
شبنم به شخ عرق شرم يار نيست
بر روى آفتاب قيامت نشسته است
معلوم مى شود ز کمر بستگان اوست
هر غنچه اى که طرف کله بر شکسته است
شيرين تر از غبار شکر مى رود به باد
هر چند بال طوطى ما زنگ بسته است
زنجير آهنين چه کند با جنون ما؟
مجنون ما ز کشمکش فکر رسته است
دارد هزار چرخ و فلک را به ياد عشق
اين سيل صد هزار چنين پل شکسته است
تمهيد در خرابى صائب ضرور نيست
تا دست مى زنى به زمين نقش بسته است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید