شماره ٣٥٠: نه تخت جم، نه ملک سليمانم آرزوست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
نه تخت جم، نه ملک سليمانم آرزوست
راهى به خلوت دل جانانم آرزوست
چندين هزار ديده حيرانم آرزوست
ديگر نظاره رخ جانانم آرزوست
تا چند در سفينه توان بود تخته بند؟
چون موج، يک سراسر عمانم آرزوست
طوفان چه دست و پاى زند در دل تنور؟
بيرون ز خويشتن دو سه جولانم آرزوست
تا خنده بر بساط فريب جهان کنم
چون صبح، يک دهن لب خندانم آرزوست
قانع به ريزه چينى انجم نيم چو ماه
از خوان آفتاب، لب نانم آرزوست
زين بوستان که پرده خارست هر گلش
چون غنچه جمع کردن دامانم آرزوست
چون مور اگر چه نيست مرا اعتبار خاک
مسند ز روى دست سليمانم آرزوست
تا زين جهان مرده رهايى دهد مرا
يک زنده دل ز جمله يارانم آرزوست
رنج سفر ز ريگ بيابان فزونترست
وجه کفاف و کلبه ويرانم آرزوست
سنگين شد از کنار پدر خواب راحتم
چون ماه مصر سيلى اخوانم آرزوست
دربانى بهشت به رضوان حلال باد
آيينه دارى رخ جانانم آرزوست
در چشم من سواد جهان خون مرده اى است
زين خون مرده چى دامانم آرزوست
بى آرزو دلى است، اگر مرحمت کنند
چيزى که از قلمرو امکانم آرزوست
صائب دلم سياه شد از تنگناى شهر
پيشانى گشاد بيابانم آرزوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید