شماره ٣٤٨: آدم نه اى و روضه رضوانت آرزوست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آدم نه اى و روضه رضوانت آرزوست
خاتم نه اى و دست سليمانت آرزوست
زنهار سر مپيچ ز چوگان حکم او
چون گوى اگر سراسر ميدانت آرزوست
چشم طمع به ملک سکندر مکن سياه
گر همچو خضر چشمه حيوانت آرزوست
چون شبنم آبگينه خود بى غبار کن
گر سير باغ و گشت گلستانت آرزوست
چون شانه باش تخته مشق هزار زخم
گر ره در آن دو زلف پريشانت آرزوست
چندى چو غنچه سر به گريبان خود بکش
زين باغ اگر چو گل لب خندانت آرزوست
چون گوهر از غبار يتيمى متاب روى
گر ساحل مراد ز عمانت آرزوست
مجنون صفت ز مشق جنون برمدار دست
مدى اگر ز دفتر احسانت آرزوست
بيرون در گذار طمع هاى خام را
گر جبهه گشاده دربانت آرزوست
چون مور در حلاوت گفتار سعى کن
مسند اگر ز دست سليمانت آرزوست
دندان به دل فشار درين باغ چون انار
بويى اگر ز سيب زنخدانت آرزوست
يک چند خون دل خور و بر لب بمال خاک
گر سينه اى چو کان بدخشانت آرزوست
چون شبنم آب کن دل خود را درين چمن
گر وصل آفتاب درخشانت آرزوست
هرگز نبوده است دو سر هيچ خوشه را
بگذر ز سر اگر سر و سامانت آرزوست
پرهيز مى کند ز تو ديو سياهکار
وين طرفه ز فرشته نگهبانت آرزوست
اين آن غزل که سعدى و ملاى روم گفت
مورى نه اى و ملک سليمانت آرزوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید