رزق وسيع در قدم ميهمان توست
هر کس که ميهمان تو شد ميزبان توست
نعمت شود زياده به قدر زبان شکر
نخلى است اين که ريشه آن در دهان توست
گر سايه اى به سوخته جانى فکنده اى
در آفتابروى جزا سايبان توست
آسودگى نتيجه ترک علايق است
پوشيدن نظر ز جهان ديده بان توست
در خاک و خون ترا نکشيده است تا زبان
در خامشى گريز که دارالامان توست
تير دعاى صافدلان نيست نارسا
هر نارسايى که بود در کمان توست
هر چند از رکاب تو دور افتاده ايم
دست ز کاررفته ما در عنان توست
غربت نمى کشى ز وطن هر کجا روى
از زير بال خويش اگر آشيان توست
صائب ز نغمه تو شکرزار شد جهان
گفتار، حق خامه شيرين زبان توست