شماره ٣٤٢: محتاج کى به نشأه مى چشم مست توست؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
محتاج کى به نشأه مى چشم مست توست؟
پر خون دهان جام مى از پشت دست توست
چون تاک در سراسر اين باغ و بوستان
هر نخل سرکشى که بود زير دست توست
لعلى که ساخته است نگين دان ز تاج زر
خونين جگر به خانه زين از نشست توست
سايد کلاه گوشه قدرش به آسمان
هر سر که در قلمرو ايجاد، پست توست
نظارگى ز سرو تو چون راست بگذرد؟
جايى که آبهاى روان پاى بست توست
زين پيش زلف در خم دل بود و اين زمان
هر جا دلى است در خم زلف چو شست توست
از باده دست شستن من از صلح نيست
گر توبه مى کنم به امد شکست توست
از مى شود شعور تو هر لحظه بيشتر
فرياد من ز حوصله دير مست توست
سرپنجه تصرف خورشيد و ماه را
خواهد به چوب بستن، اگر دست دست توست
جود تو بى سؤال به سايل عطا کند
قفلى که بى کليد شود باز، دست توست
محرومى از وصال پريزاد معنوى
صائب گناه ديده صورت پرست توست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید