از خون چو داغ لاله حصار دل من است
هر که بوى خون شنوى منزل من است
تخم محبتى که سويداى عالم است
امروز در زمين دل قابل من است
طوفان نوح را به نظر درنياورد
شور محبتى که در آب و گل من است
با کاينات يکدل و يکروى گشته ام
هر جا که يار جلوه کند در دل من است
دريا چه مى کند به خس و خار خشک من؟
بر هر کفى که دست زنم ساحل من است
آسودگى به راه ندانسته ام که چيست
چون برق، منتهاى نفس منزل من است
تمکين طور را به فلاخن گذاشته است
اين راز سر به مهر که اندر دل من است
دارد ز خون صيد حرم دست در نگار
سنگين دلى که درصدد بسمل من است
گر بر فلک برآمده است ابر نوبهار
صائب گداى ديده دريا دل من است