شماره ٣٢٠: هر نقش دلکشى که بر ايوان عالم است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
هر نقش دلکشى که بر ايوان عالم است
نقش برون پرده آن جان عالم است
با تشنگى بساز که دل آب چون شود
بى چشم زخم، چشمه حيوان عالم است
در غيرتم که از سر زلف سياه کيست
شورى که در دماغ پريشان عالم است
غافل که داده است گريبان به دست برق
چشمى که محو چهره خندان عالم است
از دست و پا زدن نشود آرميده بحر
کوه شکيب، لنگر طوفان عالم است
خواهد شدن به رغم حسودان عزيز مصر
اين جان بيگنه که به زندان عالم است
بى چشم زخم نيست، اگر توتيا شده است
گوى سرى که در خم چوگان عالم است
آسوده اى به عالم امکان اگر بود
از راه رحم نيست، ز نسيان عالم است
بازى مخور که شيره جانهاست يکقلم
شيرينيى که در شکرستان عالم است
در چشم عارفان، ورق باد برده اى است
تختى که تکيه گاه سليمان عالم است
صائب چه لازم است عاقل شويم ما؟
شور جنون ما نمک خوان عالم است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید