شماره ٣٠٠: آيينه دار روى تو شرم و حيا بس است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آيينه دار روى تو شرم و حيا بس است
پهلونشين سرو تو بند قبا بس است
خود را مزن بر آتش خونهاى بيگناه
دست ترا بهار و خزان حنا بس است
بشکن به ناز بر سر شمشاد شانه را
زلف ترا ز حلقه به گوشان صبا بس است
ما را کجاست طالع گل، خار اين چمن
دامن اگر نمى کشد از دست ما بس است
رشکى به آفتاب پرستان نمى برم
محراب خاکساريم آن نقش پا بس است
اظهار عشق را به زبان احتياج نيست
چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است
صائب به خاک پاى وى از سرمه صلح کن
در دودمان چشم تو اين توتيا بس است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید