شماره ٢٨٧: ما را کلاه فقر به افسر برابرست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
ما را کلاه فقر به افسر برابرست
سد رمق به ملک سکندر برابرست
تلخى نمى رسد به قناعت رسيدگان
در کام مور، خاک به شکر برابرست
ميزان عدل ميل به يک سو نمى کند
اينجا عيار سنگ به گوهر برابرست
اين گريه اى که هست گره در گلو مرا
هر قطره اش به دانه گوهر برابرست
از فيض عشق در قدح لاله رنگ ماست
خونابه اى که با مى احمر برابرست
در کام ماهيى که به تلخى برآمده است
درياى تلخ و شور به کوثر برابرست
پيش کسى که سلطنت فقر يافته است
جمعيت حواس به لشکر برابرست
دستى که از فراق تو بر دل نهاده ايم
در قطع راه شوق به شهپر برابرست
بر آتشى که در جگر ما نهفته است
هموارى سپهر به صرصر برابرست
در قلزمى که حيرت ديدار ناخداست
موج عنان گسسته به لنگر برابرست
مهر خموشيى که مرا بر دهن زدند
آوازه اش به طبل سکندر برابرست
با بادبان کشتى بى دست و پاى مرا
پاى به خواب رفته لنگر برابرست
صائب به چشم هر که ز دريادلان شده است
بخت سيه گليم به عنبر برابرست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید