شماره ٢٥٥: شد يوسف آنکه رشته حب الوطن گسيخت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
شد يوسف آنکه رشته حب الوطن گسيخت
آمد برون ز چاه، کسى کاين رسن گسيخت
چشم مرا به ابر بهاران چه نسبت است؟
کز زور گريه رشته مژگان من گسيخت
از بخت نارسا نکنم شکوه، چون کنم؟
آن يوسفم که بر لب چاهم رسن گسيخت
صد عقده زهد خشک به کارم فکنده بود
ذکرش به خير باد که تسبيح من گسيخت!
اى بيستون ز سنگ چه پا سخت کرده اي؟
برخيز از ميان، کمر کوهکن گسيخت
از دستبرد رشک زليخا که کور باد
پاى نسيم مصر ز بيت الحزن گسيخت
تا رفت دل ز سينه دگر روز خوش نديد
اين خون گرفته شمع، عبث از لگن گسيخت
روزى که تيغ داد زليخا به مصريان
سر رشته اميد من از پيرهن گسيخت
از امن گاه گوشه خلوت برون ميا
زان شمع کشته شد که دل از انجمن گسيخت
حرفى بگو که باعث دلبستگى شو
صائب به ذوق دام تو از صد چمن گسيخت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید