شماره ٢٤٢: غرور حسن به خط از دماغ يار نرفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
غرور حسن به خط از دماغ يار نرفت
ز ترکتاز خزان زين چمن بهار نرفت
اگر چه کرد قيامت نسيم نوميدى
اميد من ز سر راه انتظار نرفت
ز خون فاخته ديوار بوستان غلطيد
ز جاى خويشتن آن سرو پايدار نرفت
ز ترکتاز خزان باخت رنگ هستى را
گلى که در قدم باد نوبهار نرفت
خوش است وصل که بى پرده جلوه گر گردد
به بوى پيرهن از چشم ما غبار نرفت
ز خاکمال اجل داد جان به صد خوارى
به زير تيغ تو هر کس به اختيار نرفت
فريب جلوه ساحل مخور چه نوسفران
که هيچ کشتى ازين بحر بر کنار نرفت
کدام شاخ گل آم پياده در بستان؟
که آخر از دم سرد خزان سوار نرفت
رسيده اى به لب گور، کجروى بگذار
نگشته راست، به سوراخ هيچ مار نرفت
اگر چه باد خزان رفت پاک گلشن را
ز آشيانه ما بوى نوبهار نرفت
به يک دو هفته گل از شاخ اعتبار افتاد
خوشا کسى که به دنبال اعتبار نرفت
به فکرهاى پريشان گذشت ايامش
کسى که همچو تو صائب به فکر يار نرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید