شماره ٢٣٨: فغان که هستى من در ورق شمارى رفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
فغان که هستى من در ورق شمارى رفت
حيات من چو قلم در سياه کارى رفت
به خون دل، ورقى چند را سيه کردم
چو لاله زندگيم در سياه کارى رفت
نکرده غنچه اميد من دهن را باز
سبک ز گلشن من باد نوبهارى رفت
زمين پاک غريبى عزيز کرده مرا
اگر چه يوسف من از وطن به خوارى رفت
نشد چو سون ازين خرقه سر برون آرم
تمام رشته عمرم به پينه کارى رفت
اگر چه نقش مساعد نشد، به اين شادم
که نقد زندگى من به خوش قمارى رفت
قلم ز دست بيفکن که روز رستاخيز
برون ز آتش نتوان به نى سوارى رفت
نمى شود نکند آرميده اش صائب
سبکروى که حياتش به بيقرارى رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید