شماره ١٩٩: خراب چشم تو انديشه عتابش نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
خراب چشم تو انديشه عتابش نيست
که مى پرست غم از تلخى شرابش نيست
بياض گردن او در کتابخانه حسن
سفينه اى است که حاجت به انتخابش نيست
گلى است چهره خندان آن بهار اميد
که زير پوست رگ تلخى گلابش نيست
عجب که نامه اميد من رسد به جواب
که گر به کوه رسد ناله ام، جوابش نيست
به چشم جوهريان رشته اى است بى گوهر
ز عشق او رگ جانى که پيچ و تابش نيست
بناى طاقت اگر کوه بيستون شده است
حريف جلوه ناز گران رکابش نيست
ملايمت طمع از زاهدان خشک مدار
که هر گلى که ز کاغذ بود گلابش نيست
نداده اند ترا چشم خرده بين، ورنه
کدام نقطه که در سينه صد کتابش نيست؟
چراغ شهرت پروانه عالم افروزست
وگرنه کيست که او داغ يا کبابش نيست؟
ز روى خلق کجا شرم مى کند صائب
سيه دلى که ز کردار خود حجابش نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید