شماره ١٩١: ز عشق در اگر نور آشنايى هست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
ز عشق در اگر نور آشنايى هست
به زير خاک هم اميد روشنايى هست
حريم وصل محال است بى قريب بود
که هر کجا که بود عيد، روستايى هست
چه گل ز ديدن صياد مى توانى چيد؟
ترا که در قفس انديشه رهايى هست
ز داغ عشق مکش سر، که خانه دل را
به قدر روزنه داغ، روشنايى هست
عنايتى است که بند قبا گشايى خود
وگرنه دست مرا در گرهگشايى هست
همين زيادتى زلف و خط و خال بود
ميانه تو و خورشيد اگر جدايى هست
چه نعمتى است که تن پروران نمى دانند
که عيش روى زمين در برهنه پايى هست
شکستگى نشود در وجود پا بر جاى
در آن ديار که اميد موميايى هست
ببر ز هر دو جهان چون مجردان صائب
اگر به عشق ترا ذوق آشنايى هست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید