شماره ١٠٣: حضور سوخته عشق در دل تنگ است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
حضور سوخته عشق در دل تنگ است
که آرميده بود تا شرار در سنگ است
ز خود چگونه برآيم، که آسمان بلند
ز بار خاطر من سبزه ته سنگ است
ز رنگ عالم ايجاد، بوى خون شنود
کسى که روى دلش در جهان بيرنگ است
دل رميده به معشوق هم نمى سازد
که اين پلنگ به ماه و ستاره در جنگ است
بساط چرخ و گهرهاى شاهوار نجوم
به چشم وحشت من دامنى پر از سنگ است
اميدها به هنر داشتم، ندانستم
که بخت سبز بر آيينه هنر زنگ است
فريب نازکى دست آن نگاه مخور
که در فشردن دل، سخت آهنين چنگ است
همين که راه به دستت فتاد، راهى شو
که سنگ راه سبکرو، شمار فرسنگ است
متاع هر دو جهان را به رونما داديم
هنوز حسن غيور ترا ز ما ننگ است
مگر زمين دگر از غبار دل سازيم
وگرنه روى زمين بر جنون ما تنگ است
نمى بريم به ميخانه دردسر صائب
شراب لعلى ما چهره هاى گلرنگ است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید