شماره ٥٥: شکستگى دل از ديده ترم پيداست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
شکستگى دل از ديده ترم پيداست
به سنگ خوردن مينا ز ساغرم پيداست
دهان زخم بود ترجمان تيغ خموش
ز جوى شير چو فرهاد جوهرم پيداست
ز ناتوانى من خامه مى گزد انگشت
که رگ ز صفحه تن همچو مسطرم پيداست
نشد نهفته ز تن داغهاى پنهانم
همان ز گرد، سياهى لشکرم پيداست
چنان که شمع نمايد ز پرده فانوس
برون ز نه صدف چرخ گوهرم پيداست
چو بورياست ز پهلوى خشک بستر من
قماش خواب ز نرمى بسترم پيداست
به غير موى سر خود مرا کلاهى نيست
گذشتن از سر دنيا ز افسرم پيداست
به حلم دوست دليل است خواب غفلت من
بهم نخوردن دريا ز لنگرم پيداست
اگر چه بحر گرانمايه است دايه من
همان غبار يتيمى ز گوهرم پيداست
ز کاسه سر منصور باده مى نوشم
عيار حوصله من ز ساغرم پيداست
ز گرد خوان فلک زله اى که من بستم
چو ماه عيد ز پهلوى لاغرم پيداست
نهان چگونه کنم فيض کنج عزلت را؟
که فتح باب ز نگشودن درم پيداست
ستاره سوخته اى همچو من ندارد عشق
که روز روشن از افلاک اخترم پيداست
توان ز گريه من يافت درد من صائب
شکوه بحر ز سيماى گوهرم پيداست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید