شماره ٣٦: اوست سرور که کلاه و کمر از يادش رفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
اوست سرور که کلاه و کمر از يادش رفت
آن توانگر بود اينجا که زر از يادش رفت
جان به اين غمکده آمد که سبک برگردد
از گرانخوابى منزل سفر از يادش رفت
جاى رحم است بر آن طوطى کوتاه انديش
که ز شيرين سخنيها شکر از يادش رفت
جان وحشى چه خيال است به تن برگردد؟
رشته از زود گسستن گهر از يادش رفت
با تعلق نتوان سر به سلامت بردن
آن سرآمد شود اينجا که سر از يادش رفت
قاصد سنگدل از کوى تو در برگشتن
بس که آمد به تأنى خبر از يادش رفت؟
چشم مست تو اگر هوش ز نقاش نبرد
از چه تصوير دهان و کمر از يادش رفت؟
اى بسا سر که به ديوار زند از غفلت
آن که در خانه تاريک در از يادش رفت
دل ز تنگى چه خيال است برآيد بى آه؟
غنچه ماند آن که نسيم سحر از يادش رفت
نيست ممکن که به اندازه خورد مى صائب
مى پرستى که خمار سحر از يادش رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید