دار ازان چوب به پيش ره منصور گذاشت
که قدم از ره باريک ادب دور گذاشت
اين همان جلوه حسن است که چون ساقى شد
داغ بى حوصلگى بر جگر طور گذاشت
لب ببند از سخن حق که همين گستاخى
بالش دار به زير سر منصور گذاشت
وادى عشق چه وادى است که با آن وسعت
پاى بايد همه جا بر کمر مور گذاشت
کلک صائب نشود کندرو از طعنه خصم
نتوان اره به فرق شجر طور گذاشت