شماره ٤: يک نکوروى نديدم که گرفتار تو نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
يک نکوروى نديدم که گرفتار تو نيست
نيست در مصر عزيزى که خريدار تو نيست
مى برى دل ز کف شير شکاران جهان
شير را حوصله چشم جگردار تو نيست
لاله اى را نتوان يافت درين سبز چمن
که دلش سوخته آتش رخسار تو نيست
هر کجا صاف ضميرى است ترا مى جويد
آب آيينه همين تشنه ديدار تو نيست
چون قضا، سلسله زلف تو عالمگيرست
گردنى نيست که در حلقه زنار تو نيست
چشم پرسش ز تو دارند چه مخمور و چه مست
نرگسى نيست درين باغ که بيمار تو نيست
گر چه از باغ تو يک گل نشکفته است هنوز
مژه اى نيست که خار سر ديوار تو نيست
نه همين بر گل رخسار تو شبنم محوست
ديده کيست که محو گل رخسار تو نيست؟
هر کسى را لب لعلت به زبانى دارد
شيوه اى نيست که در لعل شکربار تو نيست
دامن حسن تو از ديده ما پاکترست
گل شبنم زده در عرصه گلزار تو نيست
گر چه در ظرف صدف بحر نگردد مستور
سينه کيست که گنجينه اسرار تو نيست؟
خوب کردى که رخ از آينه پنهان کردى
هر پريشان نظرى لايق ديدار تو نيست
هر که دست از تو کشيده است چه دارد در دست؟
چه طلب مى کند آن کس که طلبکار تو نيست؟
پيش ارباب غرض مهر به لب زن صائب
گوش اين بدگهران در خور گفتار تو نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید