شماره ٢: در سيه خانه افلاک، دل روشن نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
در سيه خانه افلاک، دل روشن نيست
اخگرى در ته خاکستر اين گلخن نيست
دل چو بيناست، چه غم ديده اگر نابيناست؟
خانه آينه را روشنى از روزن نيست
راستى عقده گشاينده اسرار دل است
شمع را حوصله گريه فرو خوردن نيست
روزى خاک شود دل چو گرانجان افتاد
منزل پاى گرانخواب به جز دامن نيست
گوهر از گرد يتيمى نشود خاک نشين
دل اگر زنده بود هيچ غم از مردن نيست
دشمن آن است که پوشيده کند خصمى خويش
خصم چون کينه خود فاش کند دشمن نيست
عاقبت راز مرا سينه به صحرا انداخت
خاک را حوصله دانه نهان کردن نيست
ديده شوخ ترا آينه در زنگارست
ورنه يک سبزه بيگانه درين گلشن نيست
به همين موج ز آمد شد خود بيخبرست
هيچ کس را خبر از آمدن و رفتن نيست
نيست در قافله ريگ روان پيش و پسى
مرده بيچاره تر از زنده درين مسکن نيست
سفلگان را نزد چرخ چو نيکان بر سنگ
محک سيم و زر از بهر مس و آهن نيست
حرص هر ذره بما را به جهانى انداخت
مور خود را چو کند جمع، کم از خرمن نيست
مردم پاک گهر با همه کس مى سازند
آب را سرکشى از خار و خس گلشن نيست
دل نازک به نگاه کجى آزرده شود
خار در ديده چو افتاد کم از سوزن نيست
صائب از اطلس گردون گله بى انصافى است
سرو اين باغچه را برگ دو پيراهن نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید