شماره ٥١٣: اى سر زلف تو سر رشته هر سودايى

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى سر زلف تو سر رشته هر سودايى
خارى از سوزن سوداى تو در هر پايى
از رخ و زلف تو در دير و حرم آشوبى
از خط و خال تو در کون و مکان غوغايى
سرو بالاى تو پيرايه هر بستانى
تن زيباى تو آرايش هر ديبايى
هيچ نقاش نبسته ست چنان تصويرى
هيچ بازار نديده ست چنين کالايى
دل ما و شکن جعد عبيرافشانى
سر ما و قدم سرو سهى بالايى
من و شور تو اگر تلخ و اگر شيرينى
من و ذوق تو اگر زهر و اگر حلوايى
آه عشاق جگر خسته به جايى نرسد
که به قد سرو و به بر سيم و به دل خارايى
شعله شمع رخت بر همه کس روشن کرد
کآتش خرمن پروانه بى پروائى
به سر زلف تو دستى به جنون خواهم زد
تا بدانند که زنجير دل شيدايى
تيره شد مهر و مه از جلوه روى تو مگر
حلقه در گوش مهين خواجه روشن رايى
گر به کويت نکند جاي، فروغى چه کند
که ندارد به جهان خوش تر از اينجا جايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید