شماره ٥١٠: تا سراسيمه آن طره پيچان نشوى

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا سراسيمه آن طره پيچان نشوى
آگه از حالت هر بى سروسامان نشوى
جمعى از صورت حال تو پريشان نشوند
تا ز جمعيت آن زلف پريشان نشوى
دستگيرت نشود حلقه مشکين رسنش
تا نگون سار در آن چاه زنخدان نشوى
بخت برگشته ات از خواب نخواهد برخاست
تا که افتاده آن صف زده مژگان نشوى
داخل سلسله اهل جنون نتوان شد
تا که از سلسله عقل گريزان نشوى
قابل خنجر قاتل نشود خنجر تو
تا به مردانگى آماده ميدان نشوى
تا پى نقطه خالش نروى چون پرگار
مالک دايره عالم امکان نشوى
تا نيايد به لبت جان گرامى همه عمر
کامياب از لب جان پرور جانان نشوى
من که واله شدم از ديدن آن صورت خوب
تو برو ديده نگه دار که حيران نشوى
گر تو را خواجه به خلوتگه خاصش خواند
بندگى را مده از دست که شيطان نشوى
تيره بختى سکندر به تو روشن نشود
تا که محروم ز سرچشمه حيوان نشوى
هرگز انگشت تو شايسته خاتم نشود
تا ز سر پنجه اقبال سليمان نشوى
گر شوى ماه فروزان به فروغى نرسى
تا قبول نظر انور سلطان نشوى
نور بخشنده ابصار ملک ناصردين
که به او تا نرسى مهر درخشان نشوى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید