شماره ٤٩٧: خوش آن که حلقه هاى سر زلف واکنى

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خوش آن که حلقه هاى سر زلف واکنى
ديوانگان سلسله ات را رها کنى
کار جنون ما به تماشا کشيده است
يعنى تو هم بيا که تماشاى ما کنى
کردى سياه زلف دوتا را که در غمت
مويم سفيد سازى و پشتم دوتا کنى
تو عهد کرده اى که نشانى به خون مرا
من جهد کرده ام که به عهدت وفا کنى
من دل ز ابروى تو نبرم به راستى
با تيغ کج اگر سرم از تن جدا کنى
گر عمر من وفا کند اى ترک تندخوى
چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنى
سر تا قدم نشانه تير تو گشته ام
تيرى خدا نکرده مبادا خطا کنى
تا کى در انتظار قيامت توان نشست
برخيز تا هزار قيامت به پا کنى
دانى که چيست حاصل انجام عاشقى
جانانه را ببينى و جان را فدا کنى
شکرانه اى که شاه نکويان شدى به حسن
مى بايد التفات به حال گدا کنى
حيف آيدم کز آن لب شيرين بذله گوى
الا ثناى خسرو کشورگشا کنى
ظل اله ناصردين شاه دادگر
کز صدق بايدش همه وقتى دعا کنى
شاها هميشه دست تو بالاى گنج باد
من هى غزل سرايم و تو هى عطا کنى
آفاق را گرفت فروغى فروغ تو
وقت است اگر به ديده افلاک جا کنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید