شماره ٤٩٥: عشق و کمين گشادني، ما و ز جان بريدنى

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق و کمين گشادني، ما و ز جان بريدنى
يار و کمان کشيدني، ما و به خون تپيدنى
روزى کشتگان او ضربت تيغ خوردنى
قسمت عاشقان او حسرت دل کشيدنى
پرده صبر مى درد عارضش از نظاره اى
خون عقيق مى خورد لعل وى از مکيدنى
وه که بر آه عاشقى با همه آرزو شدم
خوش دل از او به غمزه اى قانع ازو به ديدنى
جلوه کند چو قامتش زير قباى زرفشان
ما و به جلوه گاه او جامه جان دريدنى
از همه کس تظلمى وز تو به لب تبسمى
از همه سو قيامتى وز تو به ره چميدنى
چون تو قيام مى کنى ما و ز پا فتادنى
چون تو به ناز مى روي، ما و به سر دويدنى
بس که به باغ عارضت واله و مست و بى خودم
دست مرا نمى رسد نوبت ميوه چيدنى
شادم از آن فروغيا کز اثر محبتى
نقد نشاط صرف شد بر سر غم خريدنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید