شماره ٤٥٠: دلم افتاد به دنبال سوار عجبى

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلم افتاد به دنبال سوار عجبى
شه سوار عجبى کرده شکار عجبى
برده هوش از سر من زلف پرى سيمايى
کرده ديوانه مرا سلسله دار عجبى
پيش هر حلقه آن زلف شمردم غم دل
حلقه هاى عجبى بود و شمار عجبى
زلف آشفته او خواسته آشفته دلم
بى قرار عجبى داده قرار عجبى
جان به يک جلوه جانانه نموديم نثار
جلوه گاه عجبى بود و نثار عجبى
دوش آن تار سر زلف به چنگ آوردم
شب تاريک زدم چنگ به تار عجبى
هم لبش بوسه زدم هم به کنارش خفتم
بوسه گاه عجبى بود و خمار عجبى
بامدادان شد و مست از مى دوشيم هنوز
وه که خمر عجبى بود و خمار عجبى
عشق چندى به دلم خيمه به خرسندى زد
شهريار عجبى بود و ديار عجبى
گرد من رقص کنان رفت پى محمل دوست
کاروان عجبى بود و غبار عجبى
تنگ شد کار به من يک دو سه پيمانه زدم
مژده اى دل که زدم دست به کار عجبى
دست نقاش فلک بهر تماشاى ملک
هر شب آراسته در پرده نگار عجبى
کار فرماى دم تيغ ملک ناصردين
آن که هر لحظه گشوده ست حصار عجبى
هر که ديد آن لب و گيسو به فروغى گويد
مهره بوالعجبى ديدم و مار عجبى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید