شماره ٤٤٠: آهى که رخنه کردم از وى به سنگ خاره

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آهى که رخنه کردم از وى به سنگ خاره
عاجز شد از دل دوست يارب دگر چه چاره
بيداريم چه داني، اى خفته اى که شبها
ننشسته اى به حسرت، نشمرده اى ستاره
جانان اگر نشيند يک بار در کنارم
يک باره مى توانم کردن ز جان کناره
گفتم به شحنه نالم از چشم او وليکن
پروا ز کس ندارد مست شراب خواره
اى تاب داده گيسو حالى است بر دل من
از تاب بى حسابت وز پيچ بى شماره
آشفتگان عشقت گيرم که جمع گردند
جمع از کجا توان کرد دلهاى پاره پاره
اى شه سوار چالاک احوال ما چه دانى
کز حالت پياده غافل بود سواره
با اين سپاه مژگان از خانه گر درآيى
تسخير مى توان کرد شهرى به يک اشاره
از لعل و چشمت آخر ديدى که شد فروغى
ممنون به يک تبسم، قانع به يک نظاره



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید