شماره ٤٢٨: چين زلف مشکين را بر رخ نگارم بين

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چين زلف مشکين را بر رخ نگارم بين
حلقه هاى او بشمر، عقده هاى کارم بين
از دميدن خطش اشک من به دامن ريخت
هاله بر مهش بنگر، لاله در کنارم بين
دوش در گذرگاهى دامنش به دست آورد
سعى گرد من بنگر، کوشش غبارم بين
نقد هر دو عالم را باختم به يک ديدن
طرز بازيم بنگر، شيوه قمارم بين
پر و بال عشقم را سايه بر سپهر افتاد
بال قدرتم بنگر، پر اقتدارم بين
مير انجمن جايى در صف نعالم داد
صدر عزتم بنگر، عين اعتبارم بين
هم به عشق مجبورم هم به عقل مختارم
با وجود مجبورى صاحب اختيارم بين
در کمال استغنا فقر و ذلتم دادند
در نهايت قدرت عجز و انکسارم بين
مى به کوى خماران هر چه بود نوشيدم
با چنين مى آشامى غايت خمارم بين
مى کشد به ميدانم صف کشيده مژگانم
گر ز جنگ برگشتم مرد صد هزارم بين
اى که هيچ نشنيدى ناله فروغى را
بارى از ره رحمت چشم اشک بارم بين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید