ثواب من همه شد عين رو سياهى من
که خواجه در غضب آمد ز بى گناهى من
فغان که دور فتادم ز کوى ماهوشى
که در گدايى او بود پادشاهى من
به جرم بى گنهى کشتى ام خوشا روزى
که غمزه تو درآيد به عذرخواهى من
توان شناخت که من دردمند عشق توام
نه اشک سرخ و رخ زرد و رنگ کاهى من
ز کشتگان غمت چون گواه مى طلبند
گواه من نبود غير بى گواهى من
به غير تيغ پناهم نماند و مى پرسم
که رحم در دلت آيد ز بى پناهى من
سحر به کشتنم از در درآمدى سرمست
مگو نداشت اثر آه صبحگاهى من
نريخت تا به زمين خون پاک بازان را
به خون دلير نشد دلبر سپاهى من
سزد فروغى اگر کج کلاه من گويد
که فتنه راست شد از فر کج کلاهى من