شماره ٤١٠: غافل گذشتى از دل اميدوار من

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
غافل گذشتى از دل اميدوار من
رسواى اگر چنين گذرد روزگار من
امشب به بزم خنده بى اختيار تو
افزون نمود گريه بى اختيار من
من نيستم حريف تو با صدهزار دل
کز يک کرشمه مى شکنى صدهزار من
يک عمر را به روزه بسر برده ام مگر
روزى لبت رسد به لب روزه دار من
در زلف بى قرار تو باشد قرار دل
بر يک قرار نيست دل بى قرار من
کشتى مرا و تا سر خاکم نيامدى
آه از سياه بختى خاک مزار من
گويند از آن نگاه نهانى چه ديده اى
پيداست آن چه ديده ام از خاک زار من
بخت سياه بين که دو چشمم سفيد شد
در کار گريه اى که نيامد به کار من
روز و شبى که مايه چندين عقوبت است
روز قيامت است و شب انتظار من
سر تا قدم کرشمه و ناز است و دلبرى
شاهين تيز پنجه عاشق شکار من
آن بختم از کجاست فروغى که روزگار
روزى کند نشيمن او در کنار من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید