شماره ٣٧٣: نه به دير همدمم شد، نه به کعبه هم نشينم

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نه به دير همدمم شد، نه به کعبه هم نشينم
عجبى نباشد از من که برى ز کفر و دينم
تو و کوچه سلامت، من و جاده ملامت
که به عالم مشيت تو چنان و من چنينم
نه تو من شوي، نه من تو، به همين هميشه شادم
که به کارگاه هستى تو همان و من همينم
ز سجود خاک پايش به سرم چه ها نيامد
قلم قضا ندانم چه نوشته بر جبينم
چه کنم اگر نگردم پى صاحبان خرمن
که فقير خانه بر دوش و گداى خوشه چينم
رخ دوست را نديدم دم رفتن، اى دريغا
که به روى او نيفتاد نگاه واپسينم
به چه رو بر آستانش پى سجده سرگذارم
که هزار بت نهان است به زير آستينم
چه به غصه دل نهادم، چه توقعم ز شادى
چو به زهر خو گرفتم چه طمع ز انگبينم
تو و زلف مشک بارت من و چشم اشک بارم
تو و لعل آبدارت من و کام آتشينم
کسى از سخن شناسان به لب گهرفشانت
نشنيد گفته من که نگفت آفرينم
من و ديده برگرفتن به کدام دل فروغى
که ميسرم نگردد که فروغ او نبينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید