شماره ٣٦٣: تا هست نشانى از نشانم

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا هست نشانى از نشانم
خاک قدم سبوکشانم
تا ساغر من پر از شراب است
از شر زمانه در امانم
تا در کفم آستين ساقيست
فرش است فلک بر آستانم
در مرهم زخم خود چه کوشم
کاين تير گذشت از استخوانم
دردا که به وادى محبت
دنبال ترين کاروانم
گفتى منشين به راه تيرم
تا تير تو مى زني، نشانم
پيوسته ببوسم ابروانت
گر تير زنى بدين کمانم
بالاى تو تا نصيب من شد
ايمن ز بلاى ناگهانم
گفتم که بنالم از جفايت
زد مهر تو مهر بر دهانم
بالم مشکن که شاه بازم
خونم مفشان که نغمه خوانم
مرغ کهنم در اين چمن ليک
بر شاخ تو تازه آشيانم
ديدم ز محبتش فروغى
چيزى که نبود در گمانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید