شماره ٣٥٩: اى که مى پرسى ز من کيفيت چشم غزالم

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى که مى پرسى ز من کيفيت چشم غزالم
من از اين پيمانه مستم، من در اين افسانه لالم
گر به خيل او در آيم خسرو فيروز بختم
ور به دام وى درافتم، طاير فرخنده فالم
ساده لوحى بين که خواهم بر سر خاکم نهد پا
آن که همچون خاک ره کرد از تغافل پايمالم
مردم از محرومى ديدار در بزمش به حسرت
تيره بختى بين که هجران کشت در عين وصالم
شيوه گل دلستاني، رسم بلبل نغمه خوانى
چون بخندد چون نگريم، چون بنالد چون ننالم
با وجود لعل ساقى جرعه کوثر ننوشم
تا نپندارى که من لب تشنه آب زلالم
تا سر سوداييم از تيغ او در پا نيفتد
غالبا صورت نبندد هيچ سوداى محالم
مزد خدمت هاى ديرين، خواجه راند از آستانم
شد کمال بندگى سرمايه چندين ملالم
کى توان منع جوانان کردن از قيد محبت
من که پير سالخوردم صيد طفل خردسالم
حاليا کز تيرم افکندى به خون اى سخت بازو
مرهمى بايد به زخم رحمتى بايد به حالم
از جنون روزى دريدم جامه جان را فروغى
کاين پرى رو جلوه گر گرديد در چشم خيالم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید