شماره ٣٣٣: مو به مو بسته آن زلف گره گير شدم

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مو به مو بسته آن زلف گره گير شدم
آخر از فيض جنون قابل زنجير شدم
کاش ابروى کجش بنگرى از ديده راست
تا بدانى که چرا کشته شمشير شدم
نه کنون مى خورد آن صف زده مژگان خونم
ديرگاهى است که آماجگه تير شدم
تيره شد روزم و افزود غم جان سوزم
هر چه افزون ز پى ناله شب گير شدم
ناله ها را اثرى نيست وگرنه در عشق
آن قدر ناله نمودم که ز تاثير شدم
بخت بد بين که به سر وقت من آن سرو روان
آمد از لطف زمانى که زمين گير شدم
پير کنعانم اگر عشق بخواند نه عجب
کز غم فرقت آن تازه جوان پير شدم
اين چه نقشى است که از پرده پديدار آمد
که به يک جلوه آن صورت تصوير شدم
من که نخجير کمندم همه شيران بودند
آهوى چشم تو را ديدم و نخجير شدم
مرگ را مايه عمر ابدى مى دانم
بس که بى روى تو از صحبت جان سير شدم
تا فروغى رخ آن ترک ختايى ديدم
فارغ از خلخ و آسوده ز کشمير شدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید