شماره ٣١٩: وقت مردن هم نيامد بر سر بالين طبيبم

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
وقت مردن هم نيامد بر سر بالين طبيبم
تا بماند حسرت او بر دل حسرت نصيبم
درد بى درمان عشقم کشت و کرد آسوده خاطر
هم ز تاثير مداوا هم ز تدبير طبيبم
شب گدازانم به محفل، صبح دم نالان به گلشن
يعنى از عشقت گهى پروانه، گاهى عندليبم
گر سر زلف پريشانت سرى با من ندارد
پس چرا يک باره از دل برد آرام و شکيبم
گاه گاهى مى توان کرد از ره رحمت نگاهى
بر من بى دل که در کوى تو مسکين و غريبم
کردمى در پيش مردم ادعاى هوشيارى
گر نبودى در کمين آن چشم مست دل فريبم
تا کشيد آهنگ مطرب حلقه در گوشم فروغى
فارغ از قول خطيب، آسوده از پند اديبم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید