شماره ٣٠٠: در راه عشق من نگذشتم ز کام خويش

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در راه عشق من نگذشتم ز کام خويش
گامى ميسرم نشد از اهتمام خويش
دوش از نگاه ساقى شيرين کلام خويش
مست آن چنان شدم که نجستم مقام خويش
کيفيتى که ديده ام از چشم مست دوست
هرگز نديده چشم جم از دور جام خويش
ياران خراب باده و من مست خون دل
مست است هر کسى ز مى نوش فام خويش
ساقى بيار مى که ز تکفير شيخ شهر
نتوان گذشتن از سر عيش مدام خويش
ديدم به چشم جان همه اوراق آسمان
يک نامه مراد نديدم به نام خويش
چشمم به روى قاتل و فرقم به زير تيغ
منت خداى را که رسيدم به کام خويش
تا جلوه کرد ليلى محمل نشين من
همچون شتر به دست نديدم زمام خويش
گاهى نگه به جانب دل مى کند به ناز
چون خواجه اى که مى نگرد بر غلام خويش
پروانه وار سوخت فروغى ولى نکرد
ترک خيال باطل و سوداى خام خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید