شماره ٢٩٦: نگه داشت غزالى دل مرا به نگاهش

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نگه داشت غزالى دل مرا به نگاهش
که آهوى ختن آمد به سير چشم سياهش
چرا برابر چشمى هزار بار نميرم
که زنده مى کندم از نگاه بى گه و گاهش
گناه عشق بتى دامنم گرفته به محشر
که کردگار نگيرد به صدهزار گناهش
مگر به صيد دل آن طفل نى سوار درآمد
که طفل اشک من از سر دويد بر سر راهش
از آن هميشه کشد شانه را به زلف مسلسل
که خون کند دل ديوانگان سلسله خواهش
به حالت دل من سنگ ناله کرد زمانى
که بردم از در آن سنگ دل به حال تباهش
نظر ز چاه زنخدان آن چگونه بپوشم
که يوسف دلم افتاده در ميانه چاهش
سزد که بر سر آتش بيفکنيم دلى را
که رخنه در دل خوبان نکرد ناوک آهش
ميان معرکه تا کى دلم ربوده به افسون
که مار بوالعجبى خفته در ميان کلاهش
ستم کشيدم از آن ترک کج کلاه به حدى
که سر برهنه کشانم بر آستانه شاهش
ابوالمظفر کشورگشاى ناصردين شه
که از ستاره فزون تر بود شمار سپاهش
فروغى از رخ زيباى دوست پرده برافکن
که آسمان بکشد پرده بر شمايل ماهش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید