شماره ٢٨٠: من نمى گويم که عاقل باش يا ديوانه باش

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من نمى گويم که عاقل باش يا ديوانه باش
گر به جانان آشنايى از جهان بيگانه باش
گر سر مقصود دارى مو به مو جوينده شو
ور وصال گنج خواهى سر به سر ويرانه باش
گر ز تير غمزه خونت ريخت ساقى دم مزن
ور به جاى باده زهرت داد در شکرانه باش
چون قدح از دست مستان مى خورى مستانه خور
چون قدم در خيل مردان مى زنى مردانه باش
گر مقام خوش دلى مى خواهى از دور سپهر
شام در مستي، سحر در نعره مستانه باش
گر شبى در خانه جانانه مهمانت کنند
گول نعمت را مخور مشغول صاحب خانه باش
يا به چشم آرزو سير رخ صياد کن
يا به صحراى طلب در جستجوى دانه باش
يا مشامت را ز بوى سنبلش مشکين مخواه
يا هم آغوش صبا يا هم نشين شانه باش
يا گل نورسته شو يا بلبل شوريده حال
يا چراغ خانه يا آتش به جان پروانه باش
يا که طبل عاشقى و کوس معشوقى بزن
يا به رندى شهره شو يا در جمال افسانه باش
يا به زاهد هم قدم شو يا به شاهد هم نشين
يا خريدار خزف يا گوهر يک دانه باش
يا مسلمان باش يا کافر، دورنگى تا به کى
يا مقيم کعبه شو يا ساکن بت خانه باش
يا که در ظاهر فروغى ذکر درويشى مکن
يا که در باطن مريد خسرو فرزانه باش
ناصرالدين شه که چرخش عرضه مى دارد مدام
شادکام از وصل معشوق و لب پيمانه باش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید